خواب دیدم به همراه هیئت اعزامی ایران برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک اعزام شدهام. در جلسه هیئت اعزامی داشت در مورد مسئله مهمی بحث میکرد.
خواب دیدم به عنوان مُجری قانون منع به کارگیری بازنشستگان منصوب شدهام. از اینکه توانسته بودم پستی به این مهمی را به دست بیاورم در پوست خودم نمیگنجیدم و مطمئن بودم که پس از انجام وظایفم در این راستا در تاریخ از نام من به نیکی یاد خواهد شد.
در خواب به همراه ابراهیم رئیسی همه کاره آستان قدس رضوی برای کمک به محرومین به مناطق فقیر اطراف مشهد سفر کردم. حاج آقا جلو میرفت و چند عکاس و فیلمبردار هم لحظات عرفانی کمک کردن ایشان به فقرا را ثبت میکردند و یک نفر هم آنها را کارگردانی میکرد.
در خواب سعید کنگرانی را دیدم. هول کردم و درگذشتش را به خودش تسلیت گفتم. لبخند تلخی زد و چیزی نگفت. آمدم درباره خانم گوگوش سوالی از او بپرسم که دیدم عباس صالحی وزیر ارشاد از دور دارد میآید. کنگرانی گفت: «من دیگه حوصله اینا رو ندارم. ۴۰ سال تحملشون کردم بسه. خداحافظ!»
خواب دیدم در جلسه هیئت دولت شرکت کردهام و حسن روحانی دارد چنان نوحه سوزناکی میخواند که حتی به اذن خدا از ستونهای دیوارهم داشت از صدای هق هق گریه میامد.
در خواب خدمت آیتالله مصباح یزدی رسیدم. ایشان داشت با تلفن صحبت میکرد. کسی آن طرف خط چیزهایی میگفت و آیتالله از خشم به خود میپیچید. وقتی صحبتهای آن طرف خط تمام شد ایشان یک سری فحش و بد و بیراه به حسن روحانی داد و گوشی را کوبید روی تلفن.
خواب دیدم در نشست مشترک محرمانه و پشت درهای بسته آقایان پوتین، اردوغان و روحانی درباره سوریه شرکت کردهام. فقط ما ۴ تا بودیم و به اذن خدا همه به زبان مشترکی حرف میزدیم و نیازی به مترجم نبود.
خواب دیدم توی اجلاس سراسری مجلس خبرگان آیت الله جنتی دارد سخنرانی میکند و من دارم بین اعضای مجلس پوشک توزیع میکنم. وقتی به صادق لاریجانی رییس قوه قضاییه رسیدم به من چشمکی زد. جلوتر رفتم و گفتم: «جانم؟»
خواب دیدم در چالش رقص #سنی_دئیللر شرکت کردهام و دارم به اتفاق تعدادی جوان خوش تیپ و خوش بر و رو با یک آهنگ زیبای آذری میرقصم که با دیدن صحنهای در جا خشکم زد. صدمتر آنطرفتر هاشمی رفسنجانی به همراه هیات همراه داشت کلنگ میزد تا پروژه ای را افتتاح کند.
خواب دیدم در حاشیه مجمع سراسری ائمه جمعه کشور با آقایان احمد علمالهدی امام جمعه مشهد و احمد خاتمی امام جمعه تهران دیداری غیررسمی دارم. آیات عظام من را به هیچ جایشان حساب نمیکردند و داشتند با هم حرف میزدند.
خواب دیدم به اتفاق هیات دولت خدمت معظم رهبری رسیدهایم. نور اتاق بسیار کم بود و با سختی حضار را میدیدم و نمیدانستم دور برم چه کسانی نشستهاند. سعی کردم با لمس بفهمم. دستم را دراز کردم و شیء دراز و پرحجمی توی دستم آمد. صدایی گفت: «ول کن! ول کن!»
خواب دیدم در یک مهمانیِ بچه مایهدارهای تهران شرکت کردهام. روی دیوار سالن مهمانی بزرگ نوشته بود:«این مهمانی طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران برگزار میشود.» و زیرش هم نوشته بود: «لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم»
خواب دیدم در خندانندهشو شرکت کردهام و برای اجرای استندآپ کمدی در برابر هیات داوران و تماشاگران قرار گرفتهام . روی استیج که رفتم و داوران را که دیدم برگهایم شروع به ریزش کرد.
شام سنگینی خورده بودم و شب احمد خاتمی به خوابم آمد. از وحشت داشتم میمردم و تلاش زیادی کردم تا بیدار شوم اما احمد خاتمی پاچه شلوارم را گرفت و گفت: «در خدمتتون باشیم.»
آرزو کردم خواب عزتالله انتظامی را ببینم، ظاهرا موتور جستجوی خوابم اشتباه کرد و عزتالله ضرغامی به خوابم آمد.
خواب دیدم عضو شبکه اجتماعی توئیتر شدم. در تایم لاین وضع اسفناکی برقرار بود.
خواب دیدم در جلسه شورای عالی هماهنگی اقتصادی با حضور سران قوا شرکت کردهام. نشسته بودم بین روحانی و صادق لاریجانی که واعظی آمد زیر گوشم گفت: «ببخشید شما؟»
رهبر انقلاب به خوابم آمد. داشتم از شدت وحشت قالب تهی میکردم که ایشان دستش را روی سرم گذاشت و حالتی رفت که مهراب قاسمخانی به فریاد آمد. بیخیال فریاد مهراب شدم و با توجه به اینکه رهبر انقلاب از شروع سلطنتشان تا امروز در برابر اصحاب رسانه به هیچ سوالی پاسخگو نبوده، فرصت را مغتنم شمرده از ایشان پرسیدم:«اینکه امروز فرمودهاید جنگ نخواهد شد و مذاکره نخواهیم کرد، حالا اگر پس فردا جنگ شد چی؟»
احمدینژاد به خوابم آمد تا چند طرح عمرانی را افتتاح کند. رفتم جلو و ورودش را به خوابم خوشآمد گفتم. گفت:«شما هنوز استعفا ندادی؟» گفتم: «من چکارهام که استعفا بدم؟» دستی به ریشش کشید و گفت: «یه قیچی بده من این طرحای عمرانیتو پاره کنم برم.»
برآیند نفس کشیدن آدمهایی مثل ملکدینار در هوای تنفس ما، و جنگندگی و جدیت و کیفیت بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران در روسیه، میتواند یک ایران جدید و رویایی را به ما نوید دهد.
بیشتر